مناجات

  • خانه 

اربعین آمد

04 شهریور 1403 توسط M.mirzai

ماه غم و اندوه تمام می شود. با حال خوب دل چه کنم؟

دلم گره خورده بود با گلوی بریده، دست های قلم شده، تن اربا اربا شده‌.

دلم گره خورده بود با لب خشکیده، مادر غم دیده و سر بریده.

دلم گره خورده بود با حزن زینب، غربت دختر سه ساله و هجر خواهر.

با حال خوب دل چه کنم؟

 نظر دهید »

بهترین هدایتگر

28 آبان 1402 توسط M.mirzai

مهربانا!
تو که ستودنی و بهترین هستی. اگر در لحظه لحظه زندگی ام نباشی، زندگی معنا ندارد.
می دانم اگر من از تو غافل باشم. تو هرگز مرا فراموش نخواهی کرد.
گاهی دنیا و زیبایی هایش چنان مرا از تو دور می کند که از خود نیز دور می شوم و آن وقت است که وای بر من.
از تو سپاسگزارم که مرا در بین بهترین بندگان خود جای داده ای.
هوایی که نفس می کشم، زمینی که بار قدم هایم را به دوش می کشد و روزیم را از آن می گیرم.آب که هم جسمم را جان می بخشد وهم روحم را، همه و همه نشان از لطف بیکران تو نسبت به من دارد.
تو که در عین وحدت، کثرتت را در یک یک مخلوقاتت نمایان کرده ای.چطور شاکرت نباشم؟ ای منعم ترینِ منعمان.
محکم ترین تکیه گاهی که در لحظات سخت و دشوار به آن تکیه کرده و امید دارم مهربانم تو هستی.
دستهایم را بالا می آورم و چنگ می زنم ریسمان الهیت را. رهایم نکن که بی تو در قعر ظلمات فرو می روم.
اگر آغوش گرم تو بعد از پشیمانی و ندامت نبود، سردی گناه روحم را از حرکت به سوی کمال و سعادت باز می داشت و اینک نه اشرف مخلوقات که از جمادات هم پست تر می شدم.
پس ای بهترین هدایت گر خودم را به تو می سپارم.

 نظر دهید »

ویرانه

27 آبان 1402 توسط M.mirzai

خداوندا!
هیچ نیندوخته ام، هیچ نکرده‌ام و هیچ نساخته ام جز ویرانه ای.
سالها دویده ام و پوییده ام از پی دنیا و هیچ نیافته ام جز ویرانه ای زینت داده شده.
حال در این ویرانه تنها مانده ام و امید یاری جز از جانب تو بر هیچ سو ندارم و یاری طلب نکرده‌ام جز از تو.

اینک اگر تو هم برانیم به کدام سو روی آورم.

طبیب من

23 آبان 1402 توسط M.mirzai

باز خسته و فسرده نام تورا فریاد می زنم، از جور روزگار پناهی نمی یابم جز تو.
از آن جهت که هم معلول و هم علت غصه هایم، خود می باشم.
طبیبی نخواهم یافت حاذق تر از تو.
شاید فریادم بی صدا باشد اما می دانم گوشی شنوا آن را می شنود.
پس خدایا! ای شنواترین شنوندگان، تو خود پاسخم ده.

طوفان الاقصی

22 آبان 1402 توسط M.mirzai

فقط خدا

خبرنگار گفت:« آبی نمانده!»
او گفت:«حَسبِی الله»
خبر نگار گفت:«دارو نداریم»
او گفت:«حسبی الله»
خبرنگار گفت:«غذا کم است.»
باز جواب شنید
_حسبی الله
خبرنگار فریاد زد
_ کودکان خانواده ای برایشان نمانده
قلبش را چنگ زد بغضش ترکید وباز گفت:«حسبی الله، حسبی الله…»

محبوبه میرزایی
#مقاومت

  • 1
  • 2
  • 3
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مناجات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دلنوشته

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس